بسم الله الرحمن الرحیم
یا قمر بنی هاشم اسلام علیک یا اباعبدالله
خواب دیدم مرده ام خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود وای!قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت قبرکن سنگ لَحَد را گِل گرفت
بالش زیر سرم ازسنگ بود غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
ترس بود و وحشتِ تنها شدن پیش درگاه خدا رسوا شدن
هرکه آمد پیش حرفی راندو رفت سوره ی حمدی برایم خواندو رفت
ناله می کردم ولیکن بی جواب تشنه بودم در پی یک جرعه آب
آمدند از راه نزدم دو مَلَک تیره شد در پیش چشمانم فَلَک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست؟ آن یکی فریاد زد ربّ تو کیست؟
ای گنهکار سیه بسته پَر نام اربابان خود یک یک بِبَر
گفتم عمر خود کردی تباه نامه ی اعمال تو گشته سیاه
ما که ماموران حَقِّ داوریم لیک اینک تورا سوی جهنّم می بریم
نا امید از هر کجا و دل فگار می کشیدَندَم به خفّت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان نور پیشانیش فوق کهکشان
صورتش خورشید بود و غرق نور جام چشمانش پر از شرب ظهور